ما دهه شصتی ها نسل عجیبی هستیم.نسلی که نسل گذاره،گذار از زندگی ساده و سنتی قدیم تا زندگی پر از گوشی و تکنولوژی امروز
خاطرات بچگی و اون سادگی تو ذهنمون حک شده و قدیما یادمون نمیره
روزایی که تلگرام یه دورهمی کودکانه توی کوچه خاکی بود
روزایی که پلی استیشن یه توپ پلاستیکی لایه زده و چهار تا تیکه آجر بعنوان تیر دروازه بود
ما یادمون نرفته و نمیره زندگی ساده کودکانه مون با چه اتفاقای کوچیکی هیجان انگیز میشد
.
این همه حرافی کردم که برسم به همین نقطه
به اتفاق هیجان انگیز کودکی خودم و خیلی از همکلاسیام
بله شاید باورتون نشه اون اتفاق اسکمو اخته ایه
.
کنار مدرسه یه خواربار فروشی بود که اسکمو اخته ای های خیلی خوشمزه ای داشت!
من البته هیچ وقت نخورده بودمش از حرص و ولع بچه ها موقع میخوردنش میتونستم متوجه شم چقد خوشمزه س
قیمتش ۲۵ تومن بود و من هیچ وقت اینقد پول با خودم نداشتم
خب قدیما مث الان به بچه ها پول و خرجی نمیدادن
فقط هر چند روزی که پنج تومن می اومد دستم میرفتم اسکمو دوغی میگرفتم
ولی اخه اسکمو دوغی مزه ی اب و ماست و
نمک کجا و اسکمو اخته ای کجا ! .
یه روز به خودم گفتم دیگه بسه تو هفت سالته بزرگ شدی!باید بتونی پس انداز کنی و اسکمو اخته ای بخری
پنج تومن پولای اسکمو دوغی رو پس انداز کردم تا بشه بیست و پنج.
بالاخره روز موعود رسید.صبح که از خواب پا شدم چشمم مث دشمن حاکم بزرگ میتیکومان برق میزد،مث باب اسفنجی پریدم اسمون و گفتم امروز روز منه!روز اسکمو اخته ای!
.
اون روز تا کلاسا تموم شه مردمو زنده شدم! زنگ رو که زدن چنان یورتمه میدوییدم سمت خواربار فروشی که اوسیم بولت هم برا زدن رکورد المپیک نمیدویید
نفس زنان رسیدم
انگار میخواستم دنیا رو بخرم ذوق داشتم
.
ذوق یه بچه هفت ساله که اولین بار برا خودش اسکمو اخته ای گرفته
یکم ازون گوشه ش که ترش و گلپری بود و پر از اخته چشیدم! محشر بود ! فضای توی سوپرمارکت کوچیک بود باید میرفتم بیرون و پرواز میکردم!
با خودم میگفتم گاز نزنیا!لیس بزن که زود تموم نشه!تو حال خودم بودم که یهو یکی از بچه های کلاس پنجمی از پشت خورد بهم.اسکمو هزار چرخ تو آسمون خورد و افتاد روی یه کپه شن کثیف.
دنیا برام مث یه فیلم سیاه سفید و اسلوموشن شد
نه میشنیدم نه میدیدم نه میخواستم باور کنم
چی شده
همه چیز خراب شده بود
کاری ازم بر نمیومد
گریه گردم
تا خود خونه گریه کردم و صحنه چرخ خوردن آرزوم تو آسمون و افتادنش روی شن هایی که جای خراب کاری گربه ها بود تو ذهنم مرور میشد
#زندگی خیلی زود بیرحمیشو بهم نشون داده بود

نویسنده : لاهیج تیستر
.